دیوان شمس/ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست) از مولوی |
' |
ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست | بدمستی ز نرگس خمارم آرزوست | |
هندوی طرهات چه رسن باز لولییست | لولی گری طره طرارم آرزوست | |
اندر دلم ز غمزه غماز فتنههاست | فتنه نشان جادوی بیمارم آرزوست | |
زان رو که غدرها و دغاهاش بس خوشست | غدرش مرا بسوزد غدارم آرزوست | |
زان شمع بینظیر که در لامکان بتافت | پروانه وار سوخته هموارم آرزوست | |
گلزار حسن رو بگشا زانک از رخت | مه شرمسار گشته و گلزارم آرزوست | |
بعد از چهار سال نشستیم دو به دو | یک ره به کوی وصل تو دوچارم آرزوست | |
انکار کرد عقل تو وین کار کرده عشق | انکار سود نیست چو این کارم آرزوست | |
رانیم بالش شه و رانی به زخم مار | با مصطفای حسن در آن غارم آرزوست | |
تاتار هجر کرد سیاهی و عنبری | زان مشکهای آهوی تاتارم آرزوست | |
باریست بر دلم که مرا هیچ بار نیست | ای شاه بار ده که یکی بارم آرزوست | |
عارست ای خفاش تو را ناز آفتاب | صد سجده من بکرده بر آن عارم آرزوست | |
با داردار وعده وصلت رسید صبر | هجران دو چشم بسته و بر دارم آرزوست | |
هست این سپاه عشق تو جان سوز و دلفروز | و اندر سپاه عشق تو سالارم آرزوست | |
دجال هجر بر سرم از غم قیامتیست | لابد فسون عیسی و تیمارم آرزوست | |
مکری بکرد بنده و مکری بکرد وصل | از مکر توبه کردم مکارم آرزوست | |
تا سوی گلشن طرب آیم خراب و مست | از گلشن وصال تو یک خارم آرزوست | |
زان طرههای زلف کمرساز بنده را | کز شهر دررمیدم کهسارم آرزوست | |
موسی جان بدید درختی ز نور نار | آن شعله درخت و از آن نارم آرزوست | |
تبریز چون بهشت ز دیدار شمس دین | اندر بهشت رفته و دیدارم آرزوست |