دیوان شمس/من آن ماهم که اندر لامکانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (من آن ماهم که اندر لامکانم) از مولوی |
' |
من آن ماهم که اندر لامکانم | مجو بیرون مرا در عین جانم | |
تو را هر کس به سوی خویش خواند | تو را من جز به سوی تو نخوانم | |
مرا هم تو به هر رنگی که خوانی | اگر رنگین اگر ننگین ندانم | |
گهی گویی خلاف و بیوفایی | بلی تا تو چنینی من چنانم | |
به پیش کور هیچم من چنانم | به پیش گوش کر من بیزبانم | |
گلابه چند ریزی بر سر چشم | فروشو چشم از گل من عیانم | |
لباس و لقمهات گلهای رنگین | تو گل خواری نشایی میهمانم | |
گل است این گل در او لطفی است بنگر | چو لطف عاریت را واستانم | |
من آب آب و باغ باغم ای جان | هزاران ارغوان را ارغوانم | |
سخن کشتی و معنی همچو دریا | درآ زوتر که تا کشتی برانم |