دیوان شمس/چنان مست است از آن دم جان آدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چنان مست است از آن دم جان آدم) از مولوی |
' |
چنان مست است از آن دم جان آدم | که نشناسد از آن دم جان آدم | |
ز شور اوست چندین جوش دریا | ز سرمستی او مست است عالم | |
زهی سرده که گردن زد اجل را | که تا دنیا نبیند هیچ ماتم | |
شراب حق حلال اندر حلال است | می خنب خدا نبود محرم | |
از این باده جوان گر خورده بودی | نبودی پشت پیر چرخ را خم | |
زمین ار خورده بودی فارغستی | از آنک ابر تر بارد بر او نم | |
دل محرم بیان این بگفتی | اگر بودی به عالم نیم محرم | |
ز آب و گل برون بردی شما را | اگر بودی شما را پای محکم | |
رسید این عشق تا پای شما را | کند محکم ز هر سستی مسلم | |
بگو باقی تو شمس الدین تبریز | که بر تو ختم شد والله اعلم |