سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب)/ز عهد پدر یادم آید همی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب) (ز عهد پدر یادم آید همی) از سعدی |
' |
ز عهد پدر یادم آید همی | که باران رحمت بر او هر دمی | |
که در طفلیم لوح و دفتر خرید | ز بهرم یکی خاتم و زر خرید | |
بدرکرد ناگه یکی مشتری | به خرمایی از دستم انگشتری | |
چو نشناسد انگشتری طفل خرد | به شیرینی از وی توانند برد | |
تو هم قیمت عمر نشناختی | که در عیش شیرین برانداختی | |
قیامت که نیکان بر اعلی رسند | ز قعر ثری بر ثریا رسند | |
تو را خود بماند سر از ننگ پیش | که گردت برآید عملهای خویش | |
برادر، ز کار بدان شرم دار | که در روی نیکان شوی شرمسار | |
در آن روز کز فعل پرسند و قول | اولوالعزم را تن بلزد ز هول | |
به جایی که دهشت خورند انبیا | تو عذر گنه را چه داری؟ بیا | |
زنانی که طاعت به رغبت برند | ز مردان ناپارسا بگذرند | |
تو را شرم ناید ز مردی خویش | که باشد زنان را قبول از تو بیش؟ | |
زنان را به عذری معین که هست | ز طاعت بدارند گه گاه دست | |
تو بی عذر یک سو نشینی چو زن | رو ای کم ز زن، لاف مردی مزن | |
مرا خود مبین ای عجب در میان | ببین تا چه گفتند پیشینیان | |
چو از راستی بگذری خم بود | چه مردی بود کز زنی کم بود؟ | |
به ناز و طرب نفس پروده گیر | به ایام دشمن قوی کرده گیر | |
یکی بچهی گرگ میپرورید | چو پروده شد خواجه برهم درید | |
چو بر پهلوی جان سپردن بخفت | زبان آوری در سرش رفت و گفت | |
تو دشمن چنین نازنین پروری | ندانی که ناچار زخمش خوری؟ | |
نه ابلیس در حق ما طعنه زد | کز اینان نیاید بجز کار بد؟ | |
فغان از بدیها که در نفس ماست | که ترسم شود ظن ابلیس راست | |
چو ملعون پسند آمدش قهر ما | خدایش بینداخت از به خرما | |
کجا سر برآریم از این عار و ننگ | که با او بصلحیم و با حق به جنگ | |
نظر دوست نادر کند سوی تو | چو در روی دشمن بود روی تو | |
گرت دوست باید کز او بر خوری | نباید که فرمان دشمن بری | |
روا دارد از دوست بیگانگی | که دشمن گزیند به همخانگی | |
ندانی که کمتر نهد دوست پای | چو بیند که دشمن بود در سرای؟ | |
به سیم سیه تا چه خواهی خرید | که خواهی دل از مهر یوسف برید؟ | |
تو از دوست گر عاقلی برمگرد | که دشمن نیارد نگه در تو کرد |