سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب)/همی یادم آید ز عهد صغر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب) (همی یادم آید ز عهد صغر) از سعدی |
' |
همی یادم آید ز عهد صغر | که عیدی برون آمدم با پدر | |
به بازیچه مشغول مردم شدم | در آشوب خلق از پدر گم شدم | |
برآوردم از بی قراری خروش | پدر ناگهانم بمالید گوش | |
که ای شوخ چشم آخرت چند بار | بگفتم که دستم ز دامن مدار | |
به تنها نداند شدن طفل خرد | که نتواند او راه نادیده برد | |
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر | برو دامن راه دانان بگیر | |
مکن با فرومایه مردم نشست | چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست | |
به فتراک پاکان درآویز چنگ | که عارف ندارد ز در یوزه ننگ | |
مریدان به قوت ز طفلان کمند | مشایخ چو دیوار مستحکمند | |
بیاموز رفتار از آن طفل خرد | که چون استعانت به دیوار برد | |
ز زنجیر ناپارسایان برست | که درحلقهی پارسایان نشست | |
اگر حاجتی داری این حلقه گیر | که سلطان از این در ندارد گزیر | |
برو خوشه چین باش سعدی صفت | که گردآوری خرمن معرفت |