سعدی (غزلیات 1)/از جان برون نیامده جانانت آرزوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (از جان برون نیامده جانانت آرزوست) از سعدی |
' |
از جان برون نیامده جانانت آرزوست | زنار نابریده و ایمانت آرزوست | |
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند | موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست | |
موری نهای و خدمت موری نکردهای | وآنگاه صف صفهی مردانت آرزوست | |
فرعونوار لاف اناالحق همی زنی | وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست | |
چون کودکان که دامن خود اسب کردهاند | دامن سوار کرده و میدانت آرزوست | |
انصاف راه خود ز سر صدق داد نه | بر درد نارسیده و درمانت آرزوست | |
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود | شهپر جبرئیل، مگسرانت آرزوست | |
هر روز از برای سگ نفس بوسعید | یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست | |
سعدی درین جهان که تویی ذرهوار باش | گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست |