سعدی (قصاید فارسی)/چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد) از سعدی |
' |
چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد | وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد | |
کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم | به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد | |
ز چوگان ملامت نادر آن کس روی برتابد | که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد | |
سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند | که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد | |
تو خواهی نیک و خواهی بدکن امروز ای پسر کاینجا | عمل گر بد بود ور نیک بر عامل رقم گردد | |
مبین کز ظلم جباری، کمآزاری ستم بیند | ستمگر نیز روزی کشتهی تیغ ستم گردد | |
درین گرداب بیپایان منه بار شکم بر دل | که کشتی روز طوفان غرقه از بار شکم گردد | |
به سعی ای آهنین دل مدتی باری بکش کهن | به سعی آیینهی گیتینما و جام جم گردد | |
تکاپوی حرم تا کی، خیال از طبع بیرون کن | که محرم گر شوی، ذاتت حقایق را حرم گردد | |
کبایر سهمگین سنگیست در ره مانده مردم را | چنین سنگی مگر دایر به سیلاب ندم گردد | |
غمی خور کان به شادیهای بیاندازه انجامد | چو بیعقلان مرو دنبال آن شادی که غم گردد | |
خداوندان فتح ملک و کسر دشمنان را گوی | برایشان چون بگشت احوال، بر ما نیز هم گردد | |
دلت را دیدهها بردوز تاعینالیقین گردد | تنت را زخمها برگیر تا کنزالحکم گردد | |
درونت حرص نگذارد که زر بر دوستان پاشی | شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد | |
خداوندا گر افزایی بدین حکمت که بخشیدی | مرا افزون شود بیآنکه از ملک تو کم گردد | |
فتاد اندر تن خاکی، ز ابر بخششت قطره | مدد فرما به فضل خویش تا این قطره یم گردد | |
امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر | ثنای سید مرسل نبی محترم گردد | |
محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر | که بارد قطرهای در حال دریای نعم گردد | |
چو دولت بایدم تحمید ذات مصطفی گویم | که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد | |
زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن | تو در علمش چه دانی باش تا فردا علم گردد | |
اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمد رو | که بوجهل آن بود کو خود به دانش بوالحکم گردد | |
ز قعر جاودانی رست و صاحب مال دنیا شد | هر آن درویش صاحبدل کزین در محتشم گردد |