شیخ بهایی (مخمس)/تاکی به تمنای وصال تو یگانه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تاکی به تمنای وصال تو یگانه | اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟ | |
خواهد به سر آید شب هجران تو یانه | ای تیر غمت را دل عشاق نشانه | |
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه | ||
رفتم به در صومعه عابد و زاهد | دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد | |
در میکده رهبانم و در صومعه عابد | گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد | |
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه | ||
روزی که برفتند حریفان پی هر کار | زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار | |
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار | حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار | |
او خانه همی جوید و من صاحب خانه | ||
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو | هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو | |
در میکده و دیر که جانانه تویی تو | مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو | |
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه | ||
بلبل، به چمن زآن گل رخسار نشان دید | پروانه، در آتش شد و اسرار عیان دید | |
عارف، صفت روی تو در پیر و جوان دید | یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید | |
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه | ||
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید | دیوانه برون از همه آیین تو جوید | |
تا غنچه بشکفته این باغ که بوید؟ | هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید | |
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه | ||
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست | هر چند که عاصی است، ز خیل خدم توست | |
امید وی از عاطفت دم به رم توست | تقصیر خیالی به امید کرم توست | |
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه |