عطار (غزلیات)/اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش) از عطار |
' |
اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش | وگر بپروردم بندهپروری رسدش | |
ز بس که من سر او دارم از قدم تا فرق | گرم چو شمع بسوزد به سرسری رسدش | |
سفید کاری صبح رخش جهان بگرفت | چو شب به طره طلسم سیهگری رسدش | |
چو آفتاب رخش نور بخش اسلام است | اگر ز زلف نهد رسم کافری رسدش | |
چو پشت لشکر حسن است روی صف شکنش | اگر به عمد کند قصد لشکری رسدش | |
بدید بیخبری روی او و گفت امروز | به حکم با مه گردون برابری رسدش | |
صد آفتاب مرا روشن است کین ساعت | نطاق بسته چو جوزا به چاکری رسدش | |
چو هست چشمهی حیوان زکاتخواه لبش | اگر قیام کند در سکندری رسدش | |
سکندری چه بود با لب چو آب حیات | که گر چو خضر رود در پیمبری رسدش | |
فرید چون ز لب لعل او سخن گوید | نثار در و گهر در سخنوری رسدش |