مثنوی معنوی/شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را) از مولوی |
' |
گفت پیری مر طبیبی را که من | در زحیرم از دماغ خویشتن | |
گفت از پیریست آن ضعف دماغ | گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ | |
گفت از پیریست ای شیخ قدیم | گفت پشتم درد میآید عظیم | |
گفت از پیریست ای شیخ نزار | گفت هر چه میخورم نبود گوار | |
گفت ضعف معده هم از پیریست | گفت وقت دم مرا دمگیریست | |
گفت آری انقطاع دم بود | چون رسد پیری دو صد علت شود | |
گفت ای احمق برین بر دوختی | از طبیبی تو همین آموختی | |
ای مدمغ عقلت این دانش نداد | که خدا هر رنج را درمان نهاد | |
تو خر احمق ز اندکمایگی | بر زمین ماندی ز کوتهپایگی | |
پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت | این غضب وین خشم هم از پیریست | |
چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف | خویشتنداری و صبرت شد ضعیف | |
بر نتابد دو سخن زو هی کند | تاب یک جرعه ندارد قی کند | |
جز مگر پیری که از حقست مست | در درون او حیات طیبهست | |
از برون پیرست و در باطن صبی | خود چه چیزست آن ولی و آن نبی | |
گر نه پیدااند پیش نیک و بد | چیست با ایشان خان را این حسد | |
ور نمیدانندشان علم الیقین | چیست این بغض و حیلسازی و کین | |
ور بدانندی جزای رستخیز | چون زنندی خویش بر شمشیر تیز | |
بر تو میخندد مبین او را چنان | صد قیامت در درونستش نهان | |
دوزخ و جنت همه اجزای اوست | هرچه اندیشی تو او بالای اوست | |
هرچه اندیشی پذیرای فناست | آنک در اندیشه ناید آن خداست | |
بر در این خانه گستاخی ز چیست | گر همیدانند کاندر خانه کیست | |
ابلهان تعظیم مسجد میکنند | در جفای اهل دل جد میکنند | |
آن مجازست این حقیقت ای خران | نیست مسجد جز درون سروران | |
مسجدی کان اندرون اولیاست | سجدهگاه جمله است آنجا خداست | |
تا دل اهل دلی نامد به درد | هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد | |
قصد جنگ انبیا میداشتند | جسم دیدند آدمی پنداشتند | |
در تو هست اخلاق آن پیشینیان | چون نمیترسی که تو باشی همان | |
آن نشانیها همه چون در تو هست | چون تو زیشانی کجا خواهی برست |