نظامی (مخزن الاسرار)/روزی از آنجا که فراغی رسید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (روزی از آنجا که فراغی رسید) از نظامی |
' |
روزی از آنجا که فراغی رسید | باد سلیمان به چراغی رسید | |
مملکتش رخت به صحرا نهاد | تخت بر این تخته مینا نهاد | |
دید بنوعی که دلش پاره گشت | برزگری پیر در آن ساده دشت | |
خانه ز مشتی غله پرداخته | در غله دان کرم انداخته | |
دانه فشان گشته بهر گوشهای | رسته ز هر دانه او خوشهای | |
پرده آن دانه که دهقان گشاد | منطق مرغان ز سلیمان گشاد | |
گفت جوانمرد شو ای پیرمرد | کاینقدرت بود ببایست خورد | |
دام نهای دانه فشانی مکن | با چو منی مرغ زبانی مکن | |
بیل نداری گل صحرا مخار | آب نیابی جو دهقان مکار | |
ما که به سیراب زمین کاشتیم | زانچه بکشتیم چه برداشتیم | |
تا تو درین مزرعه دانه سوز | تشنه و بی آب چه آری بروز | |
پیر بدو گفت مرنج از جواب | فارغم از پرورش خاک و آب | |
با تر و خشک مرا نیست کار | دانه ز من پرورش از کردگار | |
آب من اینک عرق پشت من | بیل من اینک سرانگشت من | |
نیست غم ملک و ولایت مرا | تا منم این دانه کفایت مرا | |
آنکه بشارت به خودم میدهد | دانه یکی هفتصدمم میدهد | |
دانه به انبازی شیطان مکار | تا ز یکی هفتصد آید به بار | |
دانه شایسته بباید نخست | تا گره خوشه گشاید درست | |
هر نظری را که برافروختند | جامه باندازه تن دوختند | |
رخت مسیحا نکشد هر خری | محرم دولت نبود هر سری | |
کرگدنی گردن پیلی خورد | مور ز پای ملخی نگذرد | |
بحر به صد رود شد آرام گیر | جوی به یک سیل برآرد نفیر | |
هست در این دایره لاجورد | مرتبه مرد بمقدار مرد | |
دولتیی باید صاحبدرنگ | کز قدری ناز نیاید بتنگ | |
هر نفسی حوصله ناز نیست | هر شکمی حامله راز نیست | |
ناز نگویم که ز خامی بود | ناز کشی کار نظامی بود |