کاروان شعر/ای ساقی زیبا بیار ساغر صهبا

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' کاروان شعر (غزلیات) (ساقی زیبا بیار ساغر صهبا)
از صابر کرمانی
'


ساقی زیبا بیار ساغر صهبا تا که بنوشم رها شوم ز تمنا مسئله‌ی روح و مرگ و مبداء و میعاد کشف نگردد ز فکر مردم دانا در بدرِ مُلکِ عشق و وادی هجرم گشته دلم از فراق روی تو شیدا بار محبت کشم بدوش دل و جان عاشق و مستم ز عشق شاهد زیبا قدر شناسی به عمر خویش ندیدم وای از این مردمان جاهل و اعمی شد سپری عمر ما به وحشت و اندوه طی شده امروز ما به وحشت فردا دوش نهادم قدم به محفل رندان در دلشان بود شور عشق و تولا پیر به من نکته‌ای ز سر ازل گفت گشته بپا این جهان ز عشق دل ما نور امید و صفایِ محض و حقیقت در دل صابر بود ز همت مولا