خون بها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
به نگار ما که گوید که مبر ز حد جفا را | چه وفا به ما نکردی مطلب ز ما وفا را |
چه عجب که کرد یادم قلم در فشانت | نشنیده ام که شاهی بخورد غم گدا را |
سر خواجگی نداری بفروش بندگان را | به شکنج های زلفت که مکن شکنجه ما را |
دل و دین ز من ربودی چو نخست رخ نمودی | دگرم چه سود بخشد که بپوشی آن لقا را |
به غمت فدا نمودم دل و جان خود ولیکن | نکشد به خون به خواری چه کسی کشد فدا را |
همه روزه در خیالم که مگر چه شب در آید | تو بیایی و ببینم به قمر قرین سها را |
به خدا اگر نیایی و ز غصه فخر میرد | به قیامتت بگیرد که بیار خون بها را |