سوختگان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
با گدایی توام نیست به شاهی حسدی | هر کسی را به جهانست نصیب و رسدی |
نرسد افسر شاهان به کله گوشهٔ فقر | ای خوشا خرقهٔ پشمین و کلاه نمدی |
دلم از سرزنش شیخ و برهمن بگرفت | می روم رو به خرابات خدایا مددی |
بی خیال تو تنم کالبدی بی جان است | بی جمال تو جهان در نظرم دام و ددی |
هین بر افراز قد ای سرو و بر افروز جمال | تا بدانند که مه طلعتی و سرو قدی |
نه شگفت است اگر شیر بگیرد آهو | عجب است اینکه شود صید غزالی اسدی |
دارد از خال سیه بر رخ چون شعله سپند | تا که بر روی نکویش نرسد چشم بدی |
تو ز من فارغ و دل تشنهٔ وصلت آری | بر لب جوی چه داند که بسوزد کبدی |
از خط خویش به خونم رقمی ده که به حشر | گر بپرسند شهید کئی آرم سندی |
راز سلطان محبت ز دلم پرس که نیست | اندرین در به جز از سوختگان معتمدی |
نیست جز جان به کف بیدل و نقدیست قلیل | کاش دادی ز لبش بوسی و جانی ستدی |