سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/ای دل بنه سر و مکش از کوی یار پای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (ای دل بنه سر و مکش از کوی یار پای) از سیف فرغانی |
' |
ای دل بنه سر و مکش از کوی یار پای | بیرون ز کوی دوست منه زینهار پای | |
گر دولت است در سرت امروز وامگیر | از تیغ دوست گردن و از بند یار پای | |
تا آن زمان که دست دهد شادیی تو را | با غصه سر درآور و با غم بدار پای | |
بنشین، ز آستانهی او برمگیر سر | برخیز، لیکن از در او برمدار پای | |
سر با لجام عشق درآور که در مسیر | بیضبط مینهد شتر بیمهار پای | |
گر عشق حکم کرد به آتش درآر دست | ور دوست امر کرد بنه بر شرار پای | |
سودای عشق در سر هر کس که خانه کرد | بیرون نهاد از دل او اختیار پای | |
چون تو مقیم دایرهی عشق او شدی | در مرکز ثبات بنه استوار پای | |
ور نقطهی سر از الف تن جدا شود | بیرون منه ز دایره پرگاروار پای | |
یاری گزیدهام که نهد پیش روی او | مه بر سر بساط ادب شرمسار پای | |
از بس که گشت گرد سر زلف او، شدهست | اندیشه را چو دست عروس از نگار پای | |
وز بحر عشق او که ندارد کرانهای | آن برد سر که باز کشید از کنار پای | |
مانند سایه این مه خورشید روی را | در پی بسی دویدم و کردم فگار پای | |
گفتم که پای بر سر من نه، به طنز گفت | هر چند سر عزیز بود نیست خوار پای | |
کار تو نیست عشق، برو زو بدار دست | بنشین به گوشهای و به دامن در آر پای | |
با دست برد عشق نماند به جای سر | بر تیز نای تیغ نگیرد قرار پای | |
ای دلبری که حسن تو چون آفتاب، دست | بر روی آسمان نهد از افتخار پای | |
چون بر خط تو نیست نباشد عزیز سر | چون در ره تو نیست نیاید بکار پای | |
در محفلی که دست تو بوسند عاشقان | نوبت چو آن بنده بود پیش دار پای ... |