سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود) از سیف فرغانی |
' |
کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود | چیزی طلب که زندگی جان به آن بود | |
هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار | تا در زمین جسم تو آب روان بود | |
آن کس رسد به دولت وصلی که مرورا | روح سبک ز بار محبت گران بود | |
چون استخوان مرده نیاید به هیچ کار | عشقی که زندهای چو تواش در میان بود | |
معشوق روح بخش به اول قدم چو مرگ | از هفت عضو هستی تو جان ستان بود | |
آخر به عشق زنده کند مر تو را که اوست، | کب حیوة از آتش عشقش روان بود | |
از تو چه نقشهاست در آیینهی مثال | دیدند و گر تو نیز ببینی چنان بود | |
این حرف خواندهای تو که بر دفتر وجود | لفظیست صورت تو که معنیش جان بود | |
با نور چشم فهم تو پنهان لطیفه ایست | جان تو آیتیست که تفسیرش آن بود | |
ای دل ازین حدیث زبان در کشیده به | خود شرح این حدیث چه کار زبان بود؟ | |
خود را مکن میان دل و خلق ترجمان | تا سر میان عشق و دلت ترجمان بود |