شحنهٔ ولایت فخر شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
در کشوری که افراخت سلطان عشق رایت | دیگر ز شحنهٔ عقل آنجا مجو کفایت |
گفتی مرا خبر ده زاسرار عشق و رندی | ای سائل این حدیثی است موقوف بر درایت |
دارم عجب حدیثی کان بر زبان نیآید | هر کس به نوعی از آن چون می کند روایت |
از زلف مشک بیزش وز آه سینه سوزم | امشب به مجمر این عود خوش می کند حکایت |
گم شد سکندر دل در ظلمات زلفش | ای خال کنج لب شو خضر ره هدایت |
دردا که شد گرفتار دل در نهایت عمر | از آنچه کرد پرهیز بیچاره در بدایت |
از پا فتادگانیم از دست لشکر غم | ما را به ساغری چند ساقی بکن حمایت |
گفتی نهایتی هست شام فراق ما را | شد صبح و شام بی حد کو آخر آن نهایت |
لعلت به جای شکر حنظل به ما فروشد | گویا نترسد این دزد از شحنهٔ ولایت |
آخر بگو چه دیدی کاینسان ز من رمیدی | دست جفا گشودی بستی در عنایت |
گر می کشد به خواری هر دم هزار بارم | حاشا که بر لب آرم ای فخر از او شکایت |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۲ (UTC)