محاکمه محمد مصدق چهارشنبه ۲۷ آبان ماه ۱۳۳۲ نشست ۱۰

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
روز رستاخیز ملی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ محاکمه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ۱۲ آبان تا ۱ دی ماه ۱۳۳۲

کیفرخواست دادستان علیه مصدق و سرتیپ ریاحی

مصاحبه فرماندار نظامی تهران درباره همدستی حزب توده با مصدق

دهمین جلسه محاکمه محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی

چهارشنبه ۲۷ آبان‌ماه ۱۳۳۲

جلسه امروز صبح
ساعت ده بامداد امروز، دهمین جلسه دادرسی آقایان محمد مصدق و سرتیپ ریاحی به ریاست تیمسار سرلشکر مقبلی، در تالار آیینه سلطنت‌آباد تشکیل گردید. آقای رئیس خطاب به منشی دادگاه:
رئیس: صورت‌جلسه را قرائت نمایید.
پس از قرائت صورت‌جلسه، آقای سرلشکر مقبلی اظهار داشت:
رئیس: آقای دادستان، مطالبی دارید، بیان فرمایید.
دادستان: هیأت محترم دادرسان در دنباله بیانات قبلی که بیان کیفرخواست می‌باشد، محترماً به عرض می‌رساند همان طوری که مستحضرند، متهم ردیف یک گفته‌است و می‌گوید: "نخست‌وزیرم"، اینجانب به عرض رسانیدم که گفتارهای متهم از چه قرار است. اساساً گفتارهایش مؤید کیفرخواست اینجانب است که وقتی مأمورین تحقیق، یعنی بازپرس و دادستان در امری که آن را مورد تعقیب قرار داده‌اند، علم و یقین حاصل می‌نمایند، به تحقیقات خاتمه می‌دهند، که خاتمه تحقیقات یا منجر به منع تعقیب می‌شود یا صدور کیفرخواست. متهم حاضر چون وضع خاصی داشت و وضع خاص این بود که ملت ایران را فریب داده‌بود، مأمورین تحقیق از آن رویه عادی پا را فراتر نهادند. دیروز به عرض رسانیدم به محض اینکه متهم ردیف یک در اولین جلسه تحقیقات گفت: "نخست‌وزیرم"، همین یک واژه کافی برای اثبات ادعای دادستان بود، منتهی تحقیقات ادامه داده‌شد تا کوچکترین نکته ابهامی برای هیچ فرد ایرانی باقی نماند. در مرحله دادگاه نیز حال به همان منوال است. اینجانب به عرض دادگاه محترم می‌رساند و مصراً تقاضا می‌نمایم که در این دادگاه باید متهم به سؤالات من، به بیانات من، موبه‌مو پاسخ دهد و از ریاست محترم دادگاه استدعا می‌نمایم هرگاه با بیاناتی که درباره تشریح کیفرخواست به عرض رسانیدم و مدارکی که ضمیمه پرونده نموده‌ام، کافی نیست، دادگاه قانوناً می‌تواند برای کشف حقیقت هرگونه توضیحی از اینجانب بخواهد و هرگونه مدرکی که لازم می‌دانند، از هر کجا و از هر مقام مطالبه فرمایند. این نص صریح ماده ۱۹۵ (سرهنگ آزمین: ۱۹۸) قانون کیفر ارتش است.
نامه محمد مصدق
دادستان: به هر حال در اوصاف متهم ردیف یک، گفتم مردی است خودبین و حیله‌گر. به مأمور تحقیق گفت: "نخست‌وزیرم" در این دادگاه هم به دفعات و کرّات گفت: "نخست‌وزیرم". در دادستانی ارتش نامه‌ای وجود داشت که عیناً قرائت می‌کنم و برای ضبط در پرونده امر به دادگاه محترم تقدیم می‌کنم و توضیحاً به عرض می‌رسانم که مدارک ضمیمه شده به پرونده کافی است و هرگاه ملاحظه می‌فرمایید توضیحاتی داده‌می‌شود یا نامه‌هایی ارائه می‌شود، همه برای این است که مطلب برای عادی‌ترین مردم به خوبی روشن شود. نامه مورد نظر من که به دادگاه تقدیم می‌کنم، تاریخش صبح دوشنبه، نهم شهریور ۱۳۳۲، به دست‌خط محمد مصدق و به امضای محمد مصدق، عنوان این نامه عیناً چنین است: "هیأت محترم وزیران". نهم شهریور موقعی بوده‌است که متهم ردیف یک دستگیر شده‌بود و در باشگاه افسران به سر می‌برده. در نهم شهریور متهم ردیف یک نامه‌ای صادر می‌کند که نه می‌تواند بگوید خطم نیست و نه می‌تواند امضای خود را انکار کند. (محمد مصدق: صحیح است) خطاب به هیأت محترم وزیران است. حال از این متهم باید پرسید: مگر در باشگاه افسران اجباری بود یا کسی جنابعالی را وادار کرد که نامه‌ای صادر کنی که عنوان آن نه تنها هیأت وزیران باشد، بلکه آن هیأت را محترم دانسته‌ای؟ اگر خود نخست‌وزیری، پس این نامه چیست؟ (محمد مصدق: قانونی عرض کردم) اگر خود نخست‌وزیری، وزیرانت کجا هستند؟ (محمد مصدق: حبس) به هر حال این نامه را قرائت و تشریح می‌کنم:
"صبح روز دوشنبه – نهم شهریور – هیأت محترم وزیران، دیشب برای اولین بار از رادیو اتاق مجاور شنیده‌شد که اینجانب اقدامات خلاف قانونی به عمل آورده، یا در صدد چنین اقداماتی بوده‌ام. اینجانب در مدت تصدی خود جز برای پیشرفت نهضت ملی ایران و جز بر طبق قانون اختیارات قانونی، قدمی برنداشتم و اگر فرصتی دست داد، جواب این اتهامات را با دلایل آن به عرض ملت ایران می‌رسانم، ولی از جواب دادن در اینجا ناگزیرم، زیرا جواب آن به مصلحت کشور نیست و آن این است که در رادیو گفته‌شد اینجانب در صدد تغییر رژیم بودم و دلیل آن هم دستور تهیه مراجعه به آرای عمومی است. این اتهام کاملاً بی‌اساس است، زیرا دلایل عدیده در دست است که نه اینجانب در صدد تغییر رژیم بودم و نه مراجعه به آرای عمومی برای تغییر رژیم بوده‌است. امیدوارم محکمه صالحه به زودی تشکیل شود تا اگر امر بر عده قلیلی از مردم ایران مشتبه شده‌است، برای آنها روشن شود. محمد مصدق"
این نامه را قرائت کردم و ملاحظه می‌فرمایید متهم هیأت دولت فعلی را که نخست‌وزیر قانونی آن تیمسار سپهبد زاهدی است، با دست خود و به امضای خود به رسمیت می‌شناسد، (محمد مصدق: مثل اینکه همین دادگاه را شناختم) صرفنظر از اینکه او به رسمیت بشناسد یا نه ارزشی ندارد، زیرا او را دادستان ارتش مجرم می‌داند و تعقیب نموده به جرم به هم زدن اساس حکومت و خیانت به حقوق اساسی ملت ایران. گفتم حیله‌گر است، (محمد مصدق: هوم، هوم!) اگر در این دادگاه بگوید این هیأت محترم وزیرانی که نوشته‌ام، مثل این است که این دادگاه را تعبداً صالح می‌دانم، این بهترین اقرار شخص حیله‌گر است. شخص حقیقت‌خواه و حقیقت‌پرست (محمد مصدق: که چنین چیزی نمی‌گوید) هیچ وقت نامه‌ای نمی‌نویسد و کسی را به نامی نمی‌خواند، بعداً باکمال وقاحت و باکمال بی‌شرمی بگوید روی مصالحی نوشتم. این آیین، آیین حیله‌گری که این متهم در دوران صدارتش از این حیله‌گری‌ها بسیار دارد و در همین دادگاه در بین حرف من حرف می‌زند، خود نشانه این است که در محضری که نشسته، راه فرارش از چنگال عدالت به کلی محدود است. اینجا نه مشهدی مهدی است که نردبانی بگذارد و نه دیوارهای چهارمتری آن به نحوی است که بتواند بام به بام فرار کند. اگر قدرت داشت، تردید ندارم که چنین عملی انجام می‌داد. به هر حال خوب است متهم ردیف یک بنشیند و به گفتارهای من باکمال دقت توجه نماید و همان طور که گفتم، شاید حواسش جمع شود و در این آخر عمر با اقرار به گناه، (محمد مصدق: عاقبت به خیر بشود) امید بخشش الهی داشته‌باشد. متهم ردیف یک در این نامه می‌نویسد: "از رادیوی اتاق مجاور شنیدم" از دادگاه محترم استدعا می‌کنم در هر حال ما باید خود را در وضع روز و در موقع‌هایی که بیان می‌کنم، بگذاریم. ما باید باشگاه افسران را مجسم کنیم، متهم در اتاق مجللی از آن باشگاه روی تخت‌خواب لمیده، ظاهر امر این است که این متهم سرسخت نه تنها در روزی که در باشگاه افسران در اتاقی روی تخت‌خوابی لمیده بود، در تمام مدت صدارتش همین وضعیت را داشت، چه بسیار مواقع او دیده‌ام در خانه ۱۰۹ که حتی انسان که فریاد می‌کشید، گوشش سنگینی داشت و این مواقعی بود که به نفع و صرفه‌اش نبود.
این گوی و این میدان
دادستان: در همین دادگاه ملاحظه می‌فرمایید اگر شخصی وارد نباشد، خیال می‌کند که به قدری علیل و بیمار است که جگر هر شخصی برایش کباب می‌شود. (محمد مصدق: غیر از شمر) این آقا از رادیو اتاق مجاور می‌شنود و نامه می‌نویسد. سراسر این نامه دو مطلب اساسی را ثابت می‌نماید؛ یکی اینکه برخلاف آنچه می‌گوید: "نخست‌وزیرم"، خود هیأت وزیران فعلی را شناخته، ثانیاً باز هم سراسر این نامه عوام‌فریبی است و گول‌زدن مردم و مقامات است، چون در این نامه اشاره کرده به مراجعه به آرای عمومی و می‌گوید: "در صدد تغییر رژیم نبوده‌ام" و تقاضا کرده جلسه محاکمه تشکیل شود. به او می‌گویم: این گوی و این میدان. جلسه محاکمه تشکیل شده، بیان ادعا می‌گردد، در مقام دفاع باید پاسخ دادستان را بگویی. به هر جهت این نامه را برای ضبط در پرونده به منشی دادگاه می‌دهم.
دستگاه مخوف
دادستان: در جلسه گذشته پس از بیان قسمتی از کیفرخواست به این نتیجه رسیدم که دستگاه مخوف مصدق‌السلطنه‌ای از چه قرار بود و خلاصه مطلب این بود که به احزاب توده و ایران و اشخاصی امثال رضوی‌ها، شایگان‌ها که در بین آنها کریم‌پورشیرازی هم بود، دستگاه وحشتناکی به راه انداخته‌بود، که هرگاه به هدف نهایی رسیده‌بود، در این کشور کسی حتی حق نفس کشیدن هم نداشت، مگر اینکه با همان واسطه‌ها از خانه ۱۰۹ اجازه بگیرد. هر چند همان طوری که در کیفرخواست نوشته‌ام، صابون این آقا به جامۀ اکثر خانواده‌های ایرانی خورده، هر چند همه افراد نجیب ایرانی به خوبی وضع را سنجیده و دیروز که مثالی برای اصناف محترم زدم، چیزی است که همه مردم به چشم دیده‌اند. با وجود این، بی‌مناسبت نمی‌داند به عرض رساند که این متهم نه تنها با گفتار و نطق و نوشته و تبلیغات این کشور را لجن‌مال می‌کرد، بلکه در صدد کوبیدن همه آنها، یکی پس از دیگری بود و نه تنها تمام فضایل بشری را داشت از ملت نجیب ایران سلب می‌کرد، نه تنها جوانان این کشور را که رجال آتیه باید باشند از کسب دانش و مال و فضیلت بازمی‌داشت و در کوچه و خیابان به زنده باد گفتن وادار می‌کرد، و بالاخره نه تنها این صفت قابل تحسین ایرانی را که جوانان به پیرمردان احترام می‌گذاشتند سلب کرده‌بود و همه پیرمردهای این کشور را که مویشان در راه خدمت به مملکت سپید شده‌بود، خانه‌نشین کرده و آنها را عامل اجنبی می‌دانست، عملاً نیز هر موقع که زورش می‌رسید سعی می‌کرد رجال این مملکت را به زندان بکشد و از این عمل لذت می‌برد. عرض کردم همه آنها را ملت ایران دیده و همه جرائمش مشهود است و جرم مشهود، دلیل و مدرکش مشاهده ناظرین آن جرم است، این متهم با این اوضاع و احوال روز ۲۵ مرداد یاغی می‌شود، لحظه به لحظه طغیان می‌کند.
دستور بازداشت سرلشکر زاهدی
دادستان روز ۲۶ مرداد امریه صادر می‌کند به تمام مراجع انتظامی، حتی به باشگاه هواپیمایی و اداره گمرکات و هر جا که خیال می‌کرده به وسیله آن می‌تواند افکار شیطانی‌اش را به موقع عمل گذارد. من باب نمونه امریه‌ای که به ستاد ارتش صادر کرده، به عرض دادگاه محترم می‌رسانم و این امریه و دستوری که رئیس وقت ستاد ارتش، یعنی متهم ردیف دو، در اجرای امر متهم ردیف یک به تمام لشکرها و تیپ‌های کشور صادر کرد، تقدیم دادگاه می‌کنم؛
" تاریخ ۲۶ مردادماه ۱۳۳۲ – شماره ۱۷۲۰۶ – ستاد ارتش – مقتضی است به مأمورین مربوط اکیداً دستور فرمایید که نهایت مراقبت را به عمل آورند که از فرار سرلشکر زاهدی جلوگیری شود. چنانچه تسامحی شود، موجب مسئولیت خواهدبود. نخست‌وزیر – محمد مصدق"
"بخشنامه – رمز – خیلی خیلی فوری – سرلشکرها و تیپ‌های خارج، قدغن فرمایید به کلیه واحدها و پادگان‌های مرزی مربوطه دستور اکید فرمایند مراقب باشند چنانچه سرلشکر بازنشسته زاهدی خیال فرار داشته‌باشد، فوراً دستگیر و تحت‌الحفظ به تهران اعزام شود. سرتیپ ریاحی"
ریاست محترم دادگاه، آیا همین مدارک کافی نیست که مردی که یک عمر آزادی‌خواه می‌گفت بودم، دروغش در این دادگاه ثابت شود؟ اینها قابل بررسی و قابل دقت است. اینها را ملت ایران باید بداند. نکته حساس در این دو نامه‌ای که خواندم، تا آنجا که به نظر می‌رسد عرایضی است که عرض می‌کنم، تاریخ صدور امریه محمد مصدق به ستاد ارتش ۲۶ مرداد ۳۲ است. تاریخ صدور امریه ستاد ارتش به تمام لشکرها و تیپ‌های خارج، ۲۵ / ۵ / ۳۲ است. ستاد ارتش یعنی متهم ردیف دو، یک روز به پیشواز امیریه مصدق یاغی می‌رود. اگردر کیفرخواست نوشته‌ام این دو متهم یکی به اتکای دیگری مرتکب جرم شده‌اند، باز هم می‌گویم روی هوی نوشته نشده. متهم ردیف یک وزیر دفاع ملی خود را می‌شناخت. این وزیر دفاع ملی قلابی آیا خودش، مشهدی مهدی و کریم‌پور، می‌توانست لحظه‌ای در خانه ۱۰۹ مرتکب هزار جنایت گردد؟ (محمد مصدق: اگر می‌توانستم که فرار نمی‌کردم) تشریح کردم که این مرد خانه‌اش را چگونه حراست می‌کرد. اساساً ساکنین خیابان کاخ به جرم اینکه خانه‌شان مجاور خانه این مرد یاغی بود، خواب و آرام نداشته، هنوز آثار گلوله به در و دیوار خیابان کاخ باقی است. هنوز هستند زنان و مردانی که در آن خانه‌ها از بس در اضطراب به سر برده‌اند، بیمار و بستری هستند و هنوز هم که هنوز است، وحشت‌زدگانی هستند که معلوم نیست خانه خود را چگونه ترک کردند و به کجا رفته‌اند.
سند یاغی‌گری
دادستان: به هر جهت روز ۲۶ مرداد روزی است که در حدود ۳۰ ساعت بوده‌است که متهم ردیف یک فرمان عزل را دریافت کرده، رسید آن را داده‌بود. این سند، سندِ یاغی‌گری است. این مرد مثل اینکه قوه عقل را هم از دست داده بوده، چون یاغیان معمولی سند به جای نمی‌گذارند، ولی این را هم تردید ندارم از فرط طغیان، از فرط بی‌ایمانی، از فرط احساساتی است که یک بشر متوسط فاقد آن احساسات است که در این مرد به حد افراط وجود دارد. از ریاست محترم دادگاه تقاضا می‌کنم از این مرد بپرسند: اولاً روز ۲۶ مرداد چکاره بودی؟ ثانیاً با چه مجوزی دستور دستگیری یکی از افراد این کشور را صادر کردی؟ ثالثاً تیمسار سرلشکر زاهدی در روز ۲۶ مرداد نخست‌وزیر قانونی کشور بودند. این مرد این موضوع را به خوبی می‌دانست، کما اینکه تمام رادیوهای جهان بلافاصله پس از روز ۲۵ مرداد در سراسر گیتی اعلام نمودند که نخست‌وزیر قانونی ایران تیمسار زاهدی است. آیا باز من باید سند یاغی‌گری ارائه دهم؟ این مرد به خوبی می‌دانسته که خود یاغی است و نخست‌وزیر قانونی کیست. دستور می‌دهد نخست‌وزیر قانونی را دستگیر کنند و دستور می‌دهد به سراسر کشور به همه مأمورین ابلاغ نمایند که هشیار باشند، اگر نخست‌وزیر قانونی ایران را دیدند، او را تحت‌الحفظ به بارگاه مرد یاغی بیاورند (محمد مصدق: مرد نیست، نامرد است) و حتی در امریه تصریح می‌نماید: "چنانچه تسامحی در این باب به عمل آمد، موجب مسئولیت شدید خواهدبود". جالب توجه است که متهم با همه این حرف‌ها، باز هم خود را به مسخرگی می‌زند، (محمد مصدق: هوم) ولی دادگاه محترم بداند، دیروز هم گفتم این مسخرگی‌ها با مسخرگی‌های پیش، این تفاوت را دارد که هم‌اکنون و در همین لحظه عذاب می‌بیند و روح شهدای روز ۲۸ مرداد گلوی او را سخت می‌فشارد. این خاصیت مجرم در محضر عدالت است، هر اندازه که سرسخت باشد و بخواهد که از چنگال عدالت فرار کند. به مناسبت این دو نامه‌ای که تقدیم کردم، یک توضیح مختصری را باید به عرض برسانم و آن این است که متهم ردیف یک در این دادگاه عنوان نمود که: "چرا فرمان عزل مرا ساعت یک صبح آوردند؟" در تحقیقات گفته و شاید در این دادگاه هم گفت یا بگوید که: "چرا نخست‌وزیر قانونی که روز ۲۲ مردادماه فرمان انتصاب خود را دریافت نمود، نیامد وظیفه قانونی خود را انجام دهد؟" ملاحظه می‌فرمایید که روز ۲۶ مرداد این مرد یاغی دستور داده‌است که نخست‌وزیر قانونی را دستگیر کنند و به زندان افکنند. در توضیحات خود به عرض رسانیدم که تردید ندارد اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تنها و تنها برای اینکه کوچکترین گزندی به یک فرد از مردم وارد نشود، اجباراً و موقتاً خاک کشور را ترک فرمودند. نخست‌وزیر قانونی کشور نیز برای اینکه کوچکترین آسیبی به فردی وارد نشود، به محض دریافت فرمان نصب، عملاً مقام خود را تصدی نکرده و به انجام وظیفه مشغول نشدند. اگر مقام شامخ سلطنت نظرشان غیر از این بود، این متهم قابلیت این را نداشت که بتواند لحظه‌ای در انفصال او تردید کند، او را آناً سر جایش می‌نشاندند. این مدرکی که دادم، تأیید این عرایض است، زیرا ملاحظه می‌فرمایند روز ۲۵ مرداد امر صادر می‌شود که نخست‌وزیر قانونی را دستگیر کنند و روز ۲۵ مرداد نیز کتباً نخست‌وزیر قلابی مانند همان نخست‌وزیری که در سال ۲۴ در آذربایجان نخست‌وزیر بود، او هم تشکیلاتی مانند تشکیلات دولتی به راه انداخته‌بود و اتفاقاً از بعضی جهات او شاید وضعش روبه‌راه‌تر از این بود، زیرا این متهم یک عمر دم از آزادی‌خواهی می‌زده و شاید او آزادی‌خواه نبود، دستور می‌دهد که نخست‌وزیر قانونی را دستگیر کنند و همان طوری که در کیفرخواست نوشته‌ام، این غیرت و مردانگی مردم شاه‌دوست تهران و همه کشور بود که مرد یاغی را مجبور به فرار کرد، ولی متأسفانه در این گیر و دار عده‌ای از هم‌وطنان ما شربت شهادت نوشیدند.
در این هنگام که ساعت ده و پنجاه دقیقه بود، تنفس داده‌شد.
پس از یک ربع ساعت اعلام شد که جلسه دادگاه تشکیل می‌شود، ولی چند لحظه بعد اطلاع رسید که جلسه دیگر تشکیل نخواهدشد و جلسه بعد به ساعت سه بعد از ظهر موکول گردید. به طوری که گفته‌می‌شد، علت تأخیر جلسه، کسالت تیمسار آزموده بوده و در تماسی که خبرنگار ما با یکی از دادرسان دادگاه به عمل آورد، وی ضمن تأیید، اضافه کرد که کسالت ایشان بر اثر هوای داخلی دادگاه بوده‌است.
پس از تنفس
جلسه محاکمه ساعت سه و ربع بعد از ظهر به ریاست آقای سرلشکر مقبلی تشکیل گردید و پس از اعلام رسمیت جلسه، رئیس دادگاه خطاب به آقای سرتیپ آزموده گفت:
رئیس: به بیانات خود ادامه دهید.
مصدق و پیراهن نظامی
دادستان: محترماً به عرض می‌رساند در دنباله تشریح و بیان کیفرخواست رسیده که متهم ردیف یک چگونه سازمان ارتش را باید گفت منحل کرد و تیشه بر اساس و بنیان ارتش شاهنشاهی زد، بی‌مناسبت نمی‌دانم سرلوحه عرایض خود گفتاری از گفتارهای متهم ردیف یک قرار دهم که روزی در همین دادگاه خود را با مارشال پتن مقایسه نمود. قبل از اینکه وارد بحث در این موضوع گردد، شاید در جلسات این دادگاه اشاره نمودم، به عرض دادگاه محترم می‌رسانم که روزی از روزها که متهم را تحت بازجویی قرار داده‌بودم، وقتی وارد اتاق او شدم دیدم یک پیراهن سربازی به تن دارد. متعجب شدم. چون موقع کار رسمی بود، هیچ نگفتم. عصر آن روز مخصوصاً سلطنت‌آباد آمدم و وارد اتاقش شدم، پرسیدم: آقا این دیگر از چه قرار است؟ و حتی گفتم: حتماً یک نقشه‌ای در کار است. قاه قاه خندید و نگاهی به سر و روی خود انداخت و گفت: "سرتیپ آزموده، بی‌اندازه این پیراهن به تن من می‌خورد و مرا اذیت نکن." هر چه اصرار کردم که آقا این وضع خنده‌آور است، ولی حریف نشدم، اما بالاخره با هزار زحمت از او اجازه گرفتم که نوار روی شانه را برداریم. از اتاق که بیرون آمدم، به مأمورین محافظش گفتم: این کار چه بود؟ آنها هم گفتند: تقصیری نداریم، به اصرار یک پیراهن خواست، ما هم که جامه غیر نظامی نداشتیم، (محمد مصدق: سرما می‌خورم آقا) این پیراهن را دادیم و پوشید. (محمد مصدق: و جان مرا نجات دادند) اکنون می‌دانم که از همان روز این مرد خودش را مارشال پتن می‌دانسته و حالا افسوس می‌خورد که چرا حالا با همان پیراهن در اینجا حاضر نشده‌است. اینها را برای خنده نمی‌گویم، چون این متهم در همین دادگاه خود را با مارشال پتن مقایسه کرد. (محمد مصدق: ریاست محترم دادگاه موضوع مارشال‌ها را هم یادداشت فرمایید، تا بعد)
فرق مارشال پتن و مصدق
دادستان: تیمساران محترم تاریخ جنگ اول را خوانده و به خوبی می‌دانند که مارشال پتن در آن جنگ چه مقام و موقعیتی داشت. مارشال پتن در تاریخ نظامی به فاتح آوردن معروفیت دارد و هنوز که هنوز است، آن سنگرهایی که مارشال پتن در زیر آتش گلوله از آنها دفاع می‌کرد، باقی است و سنگرهایی که سربازان فرانسوی در زیر بمباران‌ها به زیر خاک رفته و سرنیزه‌های آنان از زیر خاک بیرون است، مورد توجه ناظرین قرار می‌گیرد. من نمی‌دانم این متهم چه می‌گوید. تنها شباهتی که این متهم با او دارد، شاید از لحاظ سن و سال باشد، آن هم نیست، چون مارشال پتن در سن ۵۸ سالگی در نبرد "وردن" شرکت کرد و این متهم هم در سن ۵۸ سالگی اعمالش جز منفی‌بافی و عوام‌فریبی، چیز دیگری نبود. (محمد مصدق: انگلیس را هم بیرون کردم) مارشال پتن نه تنها از لحاظ نظامی و نبوغ فرماندهی مایه افتخار فرانسه است، بلکه مایه افتخار دنیا است. این مرد سرسخت هم که خود را با مارشال پتن مقایسه می‌کند، مایه ننگ ایرانی است، زیرا مارشال پتن فاتح نبرد "وردن" بود. مارشال پتن سرفرماندهی ارتش متفقین در جنگ بین‌الملل اول بود. او در اثر جانبازی به درجه مارشالی رسید و متهم موصوف ما در روز ۲۵ مرداد یاغی شد و در روز ۲۸ مرداد افتخارش این است که با مسلسل و تانک یک عده از هم‌وطنان ما را در خیابان کاخ در آستانه مأمنی که باید گفت مأمن اشرار بود، به خاک و خون کشید. این مارشال پتن و این محمد مصدق ملقب به مصدق‌السلطنه است. این متهم گفت: "فرق من با مارشال پتن این است که مارشال پتن چون خیانت کرد و تسلیم دشمن شد، او را به اعدام محکوم کردند" و این مرد در همین دادگاه گفت: "مرا هم می‌خواهید محکوم کنید، چون در برابر دشمن ایستادگی کردم." (محمد مصدق: صحیح است) شما دادرسان محترم باید حتماً و عیناً به سوابق این مرد مراجعه کنید و ببینید آیا کوچکترین عمل مثبتی این مرد در سراسر زندگی‌اش انجام داده‌است؟ این مرد جز حرف، جز منفی‌بافی، جز عوام‌فریبی، جز همین گونه حرف‌ها از این قبیل که خود را مارشال پتن معرفی کند، حرف دیگری در سراسر عمرش نزده و اقداماتش هم حادثه خیز و قتل و کشتار و زنده باد و مرده باد گفتن، بازداشتن جوانان از تحصیل، و بر هم زدن سازمان ارتش، به هم ریختن تشکیلات وزارتخانه، پاشیدن تخم نفاق و کینه‌توزی و تهمت و افترا به هم‌نوعان خود بوده و هزار کار دیگر از این قبیل و حالا می‌گوید: "من هم در ردیف مارشال پتن هستم."
رضاشاه کبیر نابغه بود
دادستان: دور نرویم، این متهم اقرار صریح نموده که: "من دستور دادم مجسمه‌های اعلیحضرت رضاشاه کبیر را در ایام تیره و تار ۲۵ تا ۲۸ مرداد فروریزند" این اقرار صریح مصدق‌السلطنه است در همین تالار آیینه. مصدق‌السلطنه به خوبی می‌داند چه بساطی برپا بوده. این اعلیحضرت رضاشاه کبیر بود، این مرد نابغه بود که دنیا به نبوغ او ایمان دارد و نامش را در صفحات تاریخ در ردیف بزرگترین سرداران دنیا ثبت کرده‌اند، این اعلیحضرت رضاشاه کبیر بود که هم‌اکنون که شما در تالار آیینه نشسته‌اید، در چند قدمی شما تأسیسات اعلیحضرت رضاشاه کبیر و تأسیسات آن دستگاه‌هایی که مصدق‌السلطنه در آن نشو و نما یافته، می‌توانید مقایسه کنید. این مرد برای ایرانی جز ننگ چیزی به بار نیاورد. اینکه از مارشال پتن صحبت می‌کند، به خوبی می‌داند که ملت فرانسه هنوز مجسمه‌های لوئی شانزدهم را حفظ و حراست می‌کند و چه بسا که مارشال پتن با آلمانی‌ها سر سازش پیدا کرد، برای اینکه آثار فرانسه از قبیل آثاری که از پادشاهان و اعاظم فرانسه وجود دارد، از بین نرود و این خود مصدق‌السلطنه است که اعتراف صریح دارد که ننگ فرو ریختن مجسمه‌های نابغۀ عظیم‌الشأن ما به گردن او است. دیروز گفتم اگر اعلیحضرت رضاشاه کبیر نبود، آن دار و دسته‌ای که مصدق به دنبال خود راه انداخته‌بود، "الف" را از "ی" تشخیص نمی‌دادند. این مرد از روی کینه‌توزی بود که مجسمه‌های اعلیحضرت فقید را با آن وضع تأثرآور دستور داد فروریزند. این مرد بود که چون دانشگاه تهران افتخارش این است که به دست سر دودمان با عظمت پهلوی بنیانگذاری شده، سعی نماید که در زمان صدارتش یک فرد جوان ایرانی از آن دانشگاه توشه‌ای برندارد و همه‌اش می‌گفت: "این است حکومت مردم بر مردم و این است معنی آزادی و آزادی‌خواهی." این مرد روی خودبینی، روی خودپسندی بود که تیشه به ریشه ارتش شاهنشاهی زد و علتش این بود که نابغه عظیم‌الشأن ما که دنیا او را یک نابغه نظامی می‌داند، ارتش شاهنشاهی را بنیان گذارده‌بود. در همین ارتش مگر ملاحظه نفرمودید که چه اوضاعی به راه انداخته‌بود؟ همان اوضاعی بود که در کشور به راه انداخته‌بود. در کشور هر رجل پیری را جاسوس خواند و در ارتش هر افسری که عمرش را در راه خدمت به کشور صرف کرده‌بود، هر یک را به نحوی از ارتش راند. در کشور جوانان را وادار کرد که پیرمردان را به بازی بگیرند، در ارتش هم همین تخم را می‌پاشید. به هر جهت با در دست داشتن مقام وزارت دفاع ملی، که بدیهی است این مقام و دستگاه حساسی را که ارتش نام دارد، از زیر پتو اداره می‌کرد، سازمان ارتش را متلاشی کرد. چون متلاشی کردن سازمان ارتش مانند انهدام یک بنا، عملی است بسیار آسان، به اندازه‌ای سهل و آسان است که حتی در خانه ۱۰۹ در روی تخت‌خواب و در زیر پتو هم روی کاغذ این مارشال ما قادر بود ارتش را متلاشی نماید. از همان خانه روحیه افسران ارتش، درجه‌داران و سربازان را ضعیف می‌کرد. از همان خانه آیین‌نامه‌ها و مقررات ارتش را که در اثر تجربه‌ها، زجر کشیدن‌ها، ریخته شدن خون‌ها در خیابان‌ها، اقتباس از منابع خارجی، استفاده از میدان‌های نبرد دنیا، وضع و تنظیم شده‌بود، به کلی پشت پا زد و از همان خانه در زیر پتو مقررات وضع می‌کرد. (محمد مصدق: آن پتو را من بخشیدم) این مرد این آیین عالی را از ارتش برانداخته‌بود که ارتش باید به فرماندهی ایمان داشته‌باشد. این مردی که امروز خود را در ردیف مارشال پتن می‌گذارد، درک نمی‌کند و نکرد که ارتش سازمانی نیست که جز با خصلت ایمان، یعنی ایمان هر فرد نسبت به فرمانده، می‌توان آن را اداره نمود. این مرد می‌گفت: "فرمانفرمایی ارتش، یعنی مقام بزرگ ارتشتاران فرماندهی به عهده من باید محول شود." امروز در این دادگاه معلوم می‌شود که همان روز خود را مارشال پتن می‌دانست. این مرد مثل اینکه نه تاریخ دنیا خوانده‌است و نه تاریخ ایران و نه یک بررسی مجملی از دوران معاصر کرده‌است. واقعاً باورکردنی نیست که این مرد نداند که با فرمانفرمایی شاه است که ارتش در این کشور جانبازی می‌کند. آیا او تصور می‌کرد که اگر او فرمانفرمایی ارتش را به عهده بگیرد، فردی از او اطاعت می‌کرد؟ مگر نه این است که او به خوبی بیان کرد که: "روز ۲۸ مرداد چاقوکشان در پناه سربازان برای غارت خانه‌ام آمدند." این افراد شاه‌دوست ملت ایران را چاقوکش خطاب می‌کند و انتظار داشته‌است آن روز افراد ارتش او را روی دست بلند کنند و به عنوان بزرگ ارتشتاران فرمانده از او اطاعت کنند.
دلایل اتهام سرتیپ ریاحی
دادستان: در کیفرخواست راجع به این مطالبی که به عرض رساندم، صفحه‌ای اختصاص داده شده‌است و پس از آن کیفرخواست دلایل اتهام را درباره متهم ردیف دو تصریح می‌نماید. متهم ردیف دو، سرتیپ تقی ریاحی، رئیس وقت ستاد ارتش در زمان وزارت دفاع ملی مصدق بوده‌است. در کیفرخواست تشریح گردیده که متهم ردیف یک با ردیف دو، هر یک به اتکای دیگری مرتکب جرمی شده‌اند به منظور بر هم زدن اساس سلطنت و حکومت مشروطه. این دو نفر عملشان منطبق با ماده ۳۱۷ قانون دادرسی و کیفر ارتش است و تقاضای صدور رأی اعدام هر دو نفر گردیده. در اینجا بی‌مناسبت نیست که مارشال پتن مورد استناد متهم ردیف یک قرار گرفت، چنانچه دادگاه محترم می‌داند، دادگاه متشکل برای رسیدگی به کار مارشال پتن، مارشال پتنی که ملت فرانسه او را مایه افتخار خود می‌دانست، آن دادگاه آن مارشال را محکوم به اعدام نمود، زیرا منظور از اعدام انتقامجویی نیست، منظور این است که یک جامعه نمی‌تواند باقی بماند، جز اینکه خیانتکاران به کیفر اعمالشان برسند. این چکیده فلسفه مجازات است. بنابراین کیفرخواست تقدیمی چه از لحاظ مصالح جامعه، چه از نقطه نظر اینکه متهم حائز این اهمیت هست که دادگاه محترم کلمه به کلمه به عرایض اینجانب توجه فرمایند و متهمین نیز با نهایت دقت به عرایض و توضیحات اینجانب گوش دهند و در موقع خود هرگونه دفاعی که دارند، به عمل آورند. متهم ردیف دو در زمانی به روی کار آمد، یعنی به کار ستاد ارتش او را متهم ردیف یک گمارد، که در این کشور متهم ردیف یک، یک حادثه‌ای به دنبال هزاران حادثه که به بار آورده‌بود، بار آورد و این حادثه در تاریخ به نام روز نهم اسفند ۱۳۳۱ ثبت می‌شود. روز نهم اسفند سال ۳۱ مورد نظر اینجانب از لحاظ کیفیت و چگونگی آن حادثه نیست. در اینجا فقط به ذکر این نکته اکتفا می‌کنم که در روز نهم اسفند، رئیس ستاد ارتش افسر دیگری بود. از نکات مضحک و جالب توجه حادثه نهم اسفند این بود که چنانکه می‌دانید متهم ردیف یک با روبدوشامبر و کفش سرپایی رئیس ستاد وقت ارتش را به مجلس کشانید و مضحک این بود که آن رئیس ستاد ارتش به حرف‌های این وزیر دفاع ملی گوش نداده، این را از یک طرف گفت و از طرف دیگر از خانه ۱۰۹ یک مرتبه خیز برداشت و به ستاد ارتش رفت، یعنی همان ستادی که رئیسش به حرف او گوش نداده و در خیز دوم، از ستاد خود را به مجلس رسانید. در پناه همان رئیس ستاد ارتش که به حرفش گوش نمی‌داد، رفت در مجلس و آبروی رئیس ستاد وقت را مانند همه افسران و همه رجال و همه اشخاص با فضیلت و تقوای این کشور برد. صحنه وضعیت به سراسر دنیا مخابره شد و این هم شد یک سند دیگر برای بیچارگی این ملت. متهم ردیف یک رئیس وقت ستاد ارتش را معزول کرد، سرتیپ تقی ریاحی را برای عهده‌داری ریاست ستاد ارتش انتخاب نمود. متهم ردیف دو آنچه به نظر می‌رسد، برای عهده‌داری ریاست ستاد ارتش مناسب نبود.
انتخاب بی‌تناسب
دادستان: عدم تناسب این بود که این متهم در مدت خدمت کار صفی و فرماندهی نکرده‌بود. افسری بود فنی و در امورات فنی دارای معلومات و اطلاعات وسیع، ولی از آنجا که متهم ردیف یک دو قصد بیشتر نداشت، یکی اینکه ارتش را منحل کند و دیگر اینکه اساس حکومت مشروطه را بر هم زند و اساس تخت و تاج سلطنت را بر هم زند، در بین افسران ارتش متهم ردیف دو را برای عهده‌داری مقام ریاست ستاد ارتش انتخاب نمود. به محض انتخاب افسران ارتش، همه افسرانی که به رموز فرماندهی واقف بودند، نیک آگاه گردیدند که انتخاب متهم ردیف دو برای ستاد ارتش تا چه اندازه بی‌تناسب بوده‌است. متهم ردیف دو بستگی و آشنایی نزدیکی با حزب ایران داشت، به طوری که روز گذشته روزنامه ارکان آن را خواندم و ملاحظه فرمودید در روز ۲۶ مرداد ارکان حزب ایران تقاضای تبدیل رژیم سلطنتی ایران را به رژیم جمهوری می‌کرد. (سرتیپ معین‌پور: صحیح نیست) از ریاست محترم دادگاه تقاضا می‌کنم که به وکیل مدافع ردیف دو اخطار کنند که اینجا مجلس کنفرانس نیست و بگذارند که در موقع دفاع جواب مرا بدهند، زیرا پاسخ عرایض من با یک کلمه صحیح است یا صحیح نیست، جور در نمی‌آید. شاید این آقای سرتیپ معین‌پور برای اینکه اولین دفعه است وکیل مدافع می‌شوند، با این اصول آشنا نباشند.
ساعت چهار و پنج دقیقه جلسه به عنوان تنفس تعطیل شد.
بعد از تنفس
پس از تشکیل مجدد جلسه سرتیپ آزموده به اظهارات خود چنین ادامه داد:
دادستان: به عرض رسید که رئیس وقت ستاد ارتش، یعنی متهم ردیف دو، افسری که فرماندهی به مفهوم نظامی نموده‌باشند، نبودند و به عرض رسید که با حزب ایران آشنایی داشته‌اند که منظور از این موضوع این نبود که عضو حزب ایران بودند، بلکه همان طور که به عرض رسید، منظور این بود که تماس نزدیک و آشنایی داشتند، کما اینکه با یکی، دو تن از اعضای آن حزب هم منزل بودند و البته این موضوع مورد توجه اینجانب نیست، زیرا چه بسا اشخاص با یکدیگر هم منزل باشند، ولی در یک سازمانی عضویت نداشته‌باشند. آنچه که مورد توجه است، بیان کیفرخواست می‌باشد و برای شروع این بیان به عرض دادگاه محترم می‌رساند، تیمساران همه استاد بوده‌اند و فرماندهی کرده، به خوبی می‌دانند رئیس هر ستادی نزدیک‌ترین کمک و همکار فرمانده بوده و بیش از هر شخصی به نیات فرماندهی واقف است و به این لحاظ قادر می‌باشد عناصر لازم جهت اخذ تصمیمی را که شخص فرمانده بگیرد، پیش‌بینی نماید و مهیا سازد و تیمساران به خوبی مستحضرند که عمل فرماندهی یا یک کلمه، یعنی "اخذ تصمیم" و به خوبی مستحضرند که زمینه تصمیم فرماندهی را ستاد فرمانده تهیه و آماده می‌نماید و به طور خلاصه فن فرماندهی، یعنی اخذ تصمیم قطعی و به جا و صحیح.
وظیفه رئیس ستاد
دادستان: این وظیفه، وظیفه‌ای است که وقتی قرن‌ها پیش برگردیم و مطالعه کنیم، می‌بینیم در آن زمان‌هایی که ستاد منحصر به یک نفر بوده و آن را "آجودان" می‌گفتند و به نسبتی که ستادها توسعه یافته تا امروز که سازمان‌های ستادها و وظایف آنها برای تیمساران به خوبی روشن است، این وظیفه‌ای که برای رئیس هر ستادی به عرض رسانده‌ام، به هیچ وجه تغییر نکرده، آن موقع آجودان همین وظیفه را داشت، امروز هم ستادها همان وظیفه را دارند، مثل اصولی از تاکتیک که در هیچ زمانی تغییرپذیر نیست، اصولی هست که در آن موقعی که جنگ تن به تن بود، آن اصول را رعایت می‌کردند، امروز هم که اسلحه‌های متنوع و مختلف هست، رعایت می‌شود. این وظیفه رئیس ستاد در اتهام منتسب به متهمین به این نحو توجیه می‌شود و کیفرخواست به این نحو بیان می‌گردد که متهم ردیف دو نزدیک‌ترین کمک و همکار متهم ردیف یک بوده و بیش از هر شخص به نیات او واقف بوده و به این لحاظ متهم ردیف دو قادر بوده‌است به موقع عناصر لازم را جهت اخذ تصمیم متهم ردیف یک پیش‌بینی نموده و مهیا سازد. این وظیفه را متهم ردیف دو نسبت به متهم ردیف یک با دلایل و مدارکی که به عرض خواهدرسانید، به خوبی انجام داده و به عبارت ساده متهم ردیف یک فرمانده بوده و متهم ردیف دو، رئیس ستاد او. متهم ردیف دو در تحقیقات دارای روحیه بسیار عالی بودند و شاید بنا بر خصلت سربازی به هیچ وجه سعی نداشتند که مأمورین تحقیق را منحرف نمایند. این موضوع از پرونده متشکله درباره ایشان به خوبی روشن و هویدا است. توجه دادگاه محترم را به این نکته جلب می‌نماید که حساسیت بازجویی‌های متهم ردیف دو در این است که نمی‌توان اظهارات ایشان را مجزا از اعمال و اظهارات متهم ردیف یک دانست و یکی از عواملی که موجبات تنظیم کیفرخواست را برای دو نفر متهم مزبور ایجاب نموده، همین موضوع است. متهم ردیف دو همان طوری که متهم ردیف یک در دادگاه بیان نمود، در تحقیقات هم بیان نموده‌است، قبل از شب ۲۵ مردادماه مانند متهم ردیف یک به خوبی در این جریان بوده‌است که می‌گویند کودتا می‌شود و متهم ردیف دو روحیه متهم ردیف یک را از نظر ستادی، سرباز و اسلحه و ساز و برگ تقویت می‌نموده‌است. اساساً امید متهم ردیف یک، به متهم ردیف دو بوده (محمد مصدق: به خدا بوده) و اصولاً هرگاه متهم ردیف دو به او کمک نمی‌کرد، هیچ گاه آن فعالیت شدیدی را که در منظور خود ابراز داشت، یعنی رسیدن به آنجا که اساس حکومت را به هم زند، موفق نمی‌شد.
شب ۲۵ مرداد چه شد؟
دادستان: شب ۲۵ مرداد که فرا می‌رسد، همه گونه پیش‌بینی شده‌بود. طرح‌ها آماده بوده که هرگاه فرمان عزل رسید، چه عکس‌العمل باید بروز داد، (محمد مصدق: علم غیب داشتیم) به هر جهت این موضوع را ضمن تحقیقات در هر دو متهم به خوبی روشن نمودند و غیر قابل انکار است. فرمان عزل به در خانه ۱۰۹ برده‌می‌شود. به محض اینکه رسید به حامل فرمان تسلیم می‌گردد، متهم ردیف یک با ستاد ارتش تماس می‌گیرد و به رئیس وقت ستاد ارتش اوامر مقتضی درباره جلب حامل فرمان صادر می‌نماید. تیمسار سرتیپ نصیری، یعنی حامل فرمان، را به ستاد ارتش می‌برند. بلافاصله با رئیس وقت ستاد ارتش تماس می‌گیرد، یعنی او را به حضور رئیس ستاد ارتش می‌برند. تیمسار سرتیپ نصیری نه تنها به رئیس وقت ستاد ارتش، بلکه به مأمورین محافظ رئیس ستاد ارتش می‌گوید و گفته بوده‌است که: "حامل فرمانی بوده‌ام". ظاهر امر این است که رئیس وقت ستاد ارتش دیگر از تیمسار نصیری هیچ گونه توضیحی نمی‌خواهد و امر می‌دهند که او را به زندان ببرند. در اینجا توجه دادگاه محترم را به این نکته جلب می‌کنم که بعضی پیشامدها و اموری است که حاجت به مدرک و استدلال ندارد. اینجا هم باید خود را در شب ۲۵ مرداد و در ستاد ارتش بگذاریم. افسری که فرمانده گارد شاهنشاهی است و اصل این است که مورد اعتماد شخص شاهنشاه است، به رئیس وقت ستاد ارتش اظهار می‌دارد که: "حامل فرمانی بودم"، این منطقی نیست که رئیس ستاد ارتش هیچ گونه سؤال و جوابی با او ننماید و تنها ابلاغی صادر کند که او را به زندان افکنند. این جریان غیر قابل انکار است که رئیس ستاد ارتش با اطلاعات و سوابق قبلی، دارای این طرح بوده که به محض اینکه فرمان عزل برسد، حامل فرمان را، هر کس که باشد، دستگیر و به زندان بیفکنند. آنچه در این مورد متهم ردیف دو توضیح می‌دهد، این است که می‌گوید: "هیچ گاه تصور نمی‌کردم که چنین عملی شود، سابقه داشتم که کودتا می‌خواستند بکنند" و به نحوی این موضوع را بیان می‌کند که منظور از توضیحشان این است که تیمسار سرتیپ نصیری می‌خواستند کودتا کنند. این طرز فکر هم اساساً معقول نیست، آن هم برای یک نفر رئیس ستاد ارتش. توضیح دادم که کودتا مفهوم مشخصی دارد. در خیابان کاخ، در حول و حوش آن، در شهر تهران، یک تیر تفنگ خالی نشد که کوچکترین نشانه‌ای از کودتا باشد. این کودتا را هم باید گفت مثل سایر لغات، ساخته و پرداخته متهم ردیف یک است. به هر حال متهم ردیف دو تیمسار سرتیپ نصیری را به زندان می‌فرستد و در ستاد ارتش مانند خانه ۱۰۹ فعالیت شروع می‌شود.
خلع سلاح گارد شاهنشاهی
دادستان: اولین عمل، صدور دستور خلع سلاح گارد شاهنشاهی بوده‌است. این عمل ننگین را انجام می‌دهند و همان طوری که متهم ردیف یک به محض دادن رسید شروع به فعالیت می‌کند، متهم ردیف دو نیز شروع به فعالیت می‌کند تا صبح نشده تمام افراد گارد شاهنشاهی خلع سلاح می‌شوند. به این منظور، دستورات مختلف صادرمی‌گردد، اماکن سلطنتی در شهر و سعدآباد اشغال می‌شود و صبح روز ۲۵ مردادماه فرمانداری نظامی تهران با معاون ستاد ارتش و مأمورین دیگر، افراد گارد شاهنشاهی را خلع سلاح می‌کنند. این موضوع و این جریان لکه ننگی در تاریخ ارتش شاهنشاهی باقی گذاشته که به طور قطع رأی دادگاه می‌تواند این لکه ننگ را زائل نماید. بدیهی است خلع سلاح نمی‌تواند با نزاکت و خواهش و تمنا صورت گیرد. این لغت مفهومش با خودش است، یعنی افراد و درجه‌داران و افسرانی را وادار کردند با قوه قهریه که اسلحه‌تان را مسترد دارید. تیمساران به خوبی آگاهند که سلاح برای سرباز در حکم ناموس سرباز است. این موضوع را جایز نیست که اینجانب در محضر این دادگاه تشریح کنم، فقط به تذکر این عبارت اکتفا می‌کنم و با نهایت تأسف می‌گویم صبح روز ۲۵ مرداد سلاح افراد جانباز شاهنشاه را از کفشان خارج کردند. این عمل را انجام ندادند، جز برای اینکه دکتر سنجابی‌ها موفق شوند مجسمه اعلیحضرت رضاشاه کبیر و اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی را با سهولت و آسانی پایین آورند و اعمال دیگر را انجام دهند تا به هدف نهایی، یعنی برانداختن تخت و تاج منجر شود. این تردید ندارد و توجه دادگاه محترم را مخصوصاً به این عمل ننگین جلب می‌نماید. به هر حال عرض کردم پس از این جریانات، فعالیت در ارتش شروع می‌شود، آنچه مورد توجه ما است در این بحث از کیفرخواست، خصائل نظامی و اعمالی است که به آن خصائل ضربت شدیدی را وارد ساخته و همه ارتشیان را در آن روزها مات و متحیر ساخته‌بود.
دعای صبحگاه و شامگاه
دادستان: در تاریخ ۲۶ مردادماه رئیس وقت ستاد ارتش، متهم ردیف دوِ این کیفرخواست، بخشنامه‌ای طی شماره ۱۶۱۲۹ صادر می‌نماید. به شرح زیر:
"تا دستور ثانوی، دعای صبحگاه و شامگاه تغییر داده‌می‌شود و در آن دعا هر جا نام شاهنشاه است برداشته شده، واژه ایران گذاشته‌شود."
این از لحاظ سربازی برای کسی که معنی سربازی را درک کرده، غیر قابل تحمل است. تصور نفرمایید علاقه به کشور ایران داشتند. این واژه ایران که به جای شاه گذاشتند، یعنی در این کشور شاهنشاه نباشد، سنجابی باشد، حق‌شناس باشد، تیمسار ریاحی باشد. تیمساران به خوبی می‌دانند که این دعای شامگاه و صبحگاه چه روحی به کالبد سرباز می‌دهد. سرباز صبح نام شاه می‌شنید، نیرو می‌گرفت تا در راه وطن و شاهنشاه جانبازی کند. شامگاه نام شاه را می‌شنید، نیرو می‌گرفت برای جانبازی در شب. این رئیس ستاد ارتش، این افسر تحصیل‌کرده، در روز ۲۶ مرداد این نیرو را از همه ما سربازان گرفت و موقع تحقیقات بسیار خونسرد جواب داد: "پیشنهاد کردم، به عرض جناب مصدق‌السلطنه رساندم" (محمد مصدق: صحیح است) مصدق‌السلطنه چه می‌داند من چه می‌گویم، شما تیمساران محترم می‌دانید که این عمل چه اندازه شرم‌آور بوده‌است. مصدق‌السلطنه در روز ۲۶ مرداد یاغی بود، سرتیپ ریاحی هم به خوبی می‌دانست که یاغی بود، اگر نمی‌دانست، چنین بخشنامه‌ای را نمی‌توانست صادر کند. متهم ردیف دو اقرار صریح نموده که این بخشنامه را صادر کرده. این بخشنامه که به سربازخانه می‌رود، سربازها شرمنده می‌شوند. می‌دانند شاهنشاه در کشور نیست و این بخشنامه مفهومی نمی‌تواند داشته‌باشد، جز اینکه رئیس ستاد ارتش بخشنامه کرده‌است که شاه دیگر به ایران بازنمی‌گردد و از این پس حزب ایران فرمانفرمای ارتش شاهنشاهی می‌گردد. اینجا تردید ندارد، در کیفرخواست تصریح شده که در تاریخ ۲۸ مرداد، رئیس وقت ستاد ارتش دستور کتبی صادر می‌کند که: "چون تعدادی افراد توده‌ای برای ساقط کردن دولت به اسم شاه شعار می‌دهند، آنها را متفرق کرده و اگر لازم است به آنها تیراندازی شود."
این توده‌ای‌ها ...
دادستان: از او پرسیدم که: روز ۲۸ مردادماه که در تهران صحبتی از فعالیت توده نبود. جواب مرا داد که: "من تصور کردم اینها که زنده باد شاه می‌گویند، عملشان کاموفلاژ است" یعنی گفت: "توده‌ای‌ها تمثال شاهنشاه را بلند کرده، در خیابان‌های تهران با شعار زنده باد شاه حرکت می‌کنند." اینجا هم باید بگویم که این مطالب جز آبروریزی، چیز دیگری نیست. این توده‌ای‌ها هم برای کشور مصیبت عظیمی شده‌اند. هر کس هر کاری که می‌کند، به موقع خود حتی می‌گویند صورت کاموفلاژ توده‌ای‌ها در می‌آید، آخر ملاحظه بفرمایید روز ۲۸ مرداد توده‌ای‌ها معلوم نبود کجا بودند. یک مشت افراد شاه‌دوست از ساعت ۸ صبح به راه افتادند، شعار زنده باد شاه می‌دادند. این را همه کس در تهران می‌دید، رئیس ستاد ارتش دارای رکن دوم است، دارای وسایل اطلاعاتی است. او دانست از چند روز قبل از روز ۲۵ مردادماه که گوش به زنگ باشد تا هر وقت سرتیپ نصیری یا امثال او فرمان عزلی بیاورند، آنها را زندانی کنند. او توانست تانک‌هایی که در سعدآباد بود به خانه ۱۰۹ ببرد. آیا مضحک نیست؟ در جواب من که می‌پرسم: توده‌ای از چه قرار است؟ می‌گوید: "گمان کردم کاموفلاژ است". به هر جهت این هم یک سند بود که روز ۲۸ مرداد رئیس ستاد ارتش دستور صادر کرده که: "مردم شاه‌دوست را باید دهانشان را با گلوله دوخت". در اینجا باید بگویم که اگر شاه‌دوستی، وظیفه‌شناسی، دارا بودن خصلت سربازی افسران، درجه‌داران و سربازان پادگان تهران و مقیم تهران نبود و اگر همت و غیرت و فداکاری مردم تهران نبود، این رئیس ستاد ارتش ده‌ها هزار نفر مردم تهران را در همان صبح ۲۸ مرداد با مسلسل و تانک و توپ به خاک و خون کشیده بود. او از همان صبح روز ۲۸ مرداد به خوبی درک کرد که وضعش از چه قرار است. او لحظه به لحظه دید که شاه‌دوستان چگونه فعالیت می‌کنند، تا آن لحظه که با تلفن به خانه ۱۰۹ تماس گرفت و رنگ بر صورت نداشت و به متهم ردیف یک گفت: "مثل این است که دیگر کاری ساخته نیست" و ای کاش در همان لحظه کار را تمام کرده‌بودند. از آن لحظه به بعد بود که عده‌ای از برادران شاه‌دوست ما در چهارراه حشمت‌الدوله در آستانه خانه آن یاغی به زیر رگبار مسلسل و گلوله‌های توپ، شربت شهادت نوشیدند. باز هم من از اینجا به روان پاک آن رادمردان درود می‌فرستم و باز هم از دادگاه محترم تقاضا می‌کنم که رأی عادلانه صادر نمایند، چون ارواح شهدای روز ۲۸ مرداد نگران این دادگاه است.
موضوع مجسمه‌ها
دادستان: از متهم ردیف دو در تحقیقات سؤال شد: شما که رئیس ستاد ارتش بودید، در روز ۲۶ مرداد که مجسمه‌های اعلیحضرت رضاشاه کبیر و اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی را فرود می‌آوردند، چه دستوری دادید و چه اقدامی کردید؟ پاسخ مرا چنین داد: "در روز ۲۸ مردادماه حفظ امنیت و این قبیل سؤالاتی که می‌کنید، با فرمانداری نظامی و شهربانی است." از او پرسیدم: پس چرا در روز ۲۸ مرداد دستور صادر کردی که به توده‌ای که به نفع شاه شعار می‌دهند، تیراندازی شود؟ بدیهی است جوابی نداشت به من بدهد و من از جواب او چیزی درک نکردم. به من گفت: "بنده از دستوراتی که از طرف محمد مصدق به فرمانداری داده شده، خبر ندارم." ثابت و مسلم است که چه فرمانداری و چه شهربانی، همه در پشت متهم ردیف یک و دو بودند. ثابت است که در شب ۲۵ مردادماه رئیس شهربانی و فرماندار نظامی در دفتر رئیس ستاد ارتش تجمع داشته‌اند. نه تنها در آن شب، اساساً حکومت مصدق‌السلطنه‌ای آنچنان حکومتی بوده‌است که لحظه به لحظه باید با رئیس شهربانی، با فرماندار نظامی تماس نزدیک داشته‌باشد، اگر تماس نداشت، اموراتش نمی‌گذشت. تماس داشت، با تماس با آنها و متهم ردیف دو بود که هر یک از این دو موقعیت قدرت، یکی ستاد ارتش و یکی خانه ۱۰۹ طرح می‌ریختند که چگونه هر چه زودتر بساط و اساس حکومت را بر هم زنند و اساس سلطنت ایران را بر باد دهند. این هم غیر قابل تردید است. در کیفرخواست مطرح است روز ۲۶ مرداد یکی از واحدهای خارج از مرکز به ستاد ارتش گزارش می‌دهد که مضمون گزارش این است: "در صورتی که عناصر توده‌ای به قصد مزاحمت مجسمه اعلیحضرت اجتماع نمایند، چه عملی باید انجام داد؟" رئیس وقت ستاد ارتش، یعنی متهم ردیف دو، در زیر آن گزارش به خط خود چنین می‌نویسد: "در مرکز فرمانداری موفق به جلوگیری از پایین آوردن مجسمه‌ها نشد، چون تمام طبقات از حرکت شاه منزجر هستند." دادگاه محترم این امریه را رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی صادر کرده‌است. این هم دروغ و افسانه نیست. این رئیس ستاد ارتش در روز بیست‌وششم دستور می‌دهد: "توده‌ای‌ها را آزاد بگذارید تا مجسمه‌ها را پایین بیاورند" و استدلال می‌کند که: "مردم از حرکت شاه منزجر هستند" و در ۲۸ مرداد دستور صادر می‌کند: "چون عده‌ای به اسم شاه شعار می‌دهند و توده‌ای هستند، به آنها تیراندازی کنید." شما دادرسان محترم باید دقت فرمایید، این دو دستور را مقایسه کنید، اینها ناشی از بی‌ایمانی است. معتقد است اگر کسی روی ایمان هر حرفی بزند و هر عملی بکند، چون ایمان دارد، قابل توبیخ نیست و معتقد است خطرناکترین عنصر در هر کشور و جامعه‌ای مردمان بی‌ایمان آن هستند. اینان به هیچ چیز ایمان نداشته‌اند، جز اینکه این کشور را به خاک و خون بکشند، اساس کشور را واژگون نمایند، تا چند صباحی جاه و مقام و جلالی داشته‌باشند.
رئیس: جلسه را ختم می‌کنیم. جلسه آینده ساعت ۹ صبح فردا است.
مقارن ساعت ۶ بعد از ظهر جلسه دادرسی ختم شد.