نفس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
نظری که در تو دارم ز سر هوس نباشد | چه کسی که از نکوئی چو تو هیچکس نباشد |
من و وصل روی ماهت چه خیال بود هیهات | که تو شاهی و گدا را به تو دسترس نباشد |
نبرم امید لیکن ز تو تا مرا سری هست | که به پای گل نشاید که ز خار و خس نباشد |
در هیچ سلطان نبود که نیست درویش | نشنیده کس عسل را که بر او مگس نباشد |
چه رهست اینکه در وی اثری ز کاروان نیست | شتران کاروانان همه بی جرس نباشد |
شب قدر نیست آن ره که جمال دوست پنهان | ره طور نبود آن ره که درو قبس نباشد |
نفسی بمان بیدل دم رفتنت ببیند | که ز عمر حاصل خویش به جز آن نفس نباشد |